عباس عبدي
شايد بتوان گفت يكي از موضوعاتي كه معناي آن در ايران درست جا نيفتاده، گفت وگوي سياسي است. اين اصطلاح در تار و پودهاي راديكاليسم گذشته گير كرده است و هنوز هم از همان زاويه به آن نگاه مي كنند. گفت وگو در هر زمينه اي براي رسيدن به نتايج مرتبط با همان زمينه است. براي مثال گفت وگوي علمي معطوف به رسيدن به حقيقت است. گفت وگوهاي فرهنگي با هدف رسيدن به تفاهم و درك مشترك است. گفت وگوي اقتصادي با هدف بهبود پيدا كردن نقطه تعادل در بازار است، مثل چانه زدن هنگام خريد و فروش. گفت وگوي سياسي نيز معطوف به كاهش خشونت و آلام مردم و كم كردن تنش ها و پيدا كردن مسيرهايي براي تعامل و مشاركت كم هزينه تر است. البته همه اين گفت وگوها برحسب مورد واجد پيش شرط هايي است كه محل بحث اين يادداشت نيست. گفت وگو، لزوما هم به صورت روبه روي هم نشستن و بيان جملات شفاهي نيست، همچنان كه ايران و امريكا به صورت روزانه در حال دادن پيغام و پسغام هستند كه اين نيز نوعي گفت وگو است. همچنين مي توان به طور مكتوب گفت وگو كرد، در هر حال جدي ترين نوع آنها مواجهه مستقيم و رودررو است. گفت وگوي سياسي شايد مهم ترين نوع اين گفت وگوها باشد، چرا كه در بسياري از موارد كساني روبه روي يكديگر مي نشينند كه زمان زيادي از دشمني و ستيز آنها نگذشته است. حتي ممكن است در همان زمان گفت وگوها اقدام به كشتن يكديگر كنند. كساني كه گفت وگوهاي صلح پاريس درباره جنگ ويتنام را به ياد دارند، مي دانند كه اين گفت وگوها در اوج حملات جنگي دو طرف عليه يكديگر بود و اتفاقا تاكيد بر گفت وگوها به علت همين اوج گيري هاي جنگي بود. پس گفت وگوي سياسي به معناي تاييد طرف مقابل نيست، بلكه كوششي است براي كاهش درد و رنج و رسيدن به صلح يا حتي خشونت كمتر. گفت وگوي سياسي براي اين نيست كه كارهاي قبلي يكديگر را به رخ هم بكشند، بلكه براي اين است كه بگويند چگونه مي توان در آينده از وقوع اتفاقات قبلي جلوگيري كرد. البته در گفت وگوي سياسي يك نكته مهم وجود دارد. شناسايي دوفاكتوي موقعيت طرف مقابل جزو لازم گفت وگو است. اگر گفت وگوها به ثمر برسد اين شناسايي مي تواند رسمي و دايمي شود.
هنگامي هم كه از شناسايي سخن مي گوييم، به معناي تاييد افكار و عقايد طرف مقابل نيست، بلكه شناسايي امر واقع، براي جلوگيري از عوارض بيشتر است. يكي از مهم ترين گفت وگوهايي كه در دهه گذشته انجام شد، در كلمبيا و با شورشيان فارك است. گروهي كه ابتدا با اهداف انقلابيون دهه شصت قرن پيش تشكيل شدند ولي در نهايت وارد جنايات سازمان يافته و قاچاق مواد مخدر هم شدند و طي ۵۰ سال بيش از دويست هزار نفر تلفات جنگ داخلي كلمبيا بود و درنهايت از ۵ سال پيش گفت وگوهايي را براي ادغام آنان در ساختار سياسي كلمبيا آغاز كردند و درنهايت هم موفق شدند. خوب! خيلي راحت مي توان گفت كه آنان جنايتكار هستند و نبايد با آنها گفت وگو كرد. آنان هم مي توانند حكومت كلمبيا را جنايتكار بدانند. هر دو طرف هم مستندات زيادي براي اثبات ادعاهاي خود دارند. ۵۰ سال با يكديگر جنگيده اند. چقدر خسارت اقتصادي و فقر و... بدبختي به بار آمده، خدا مي داند. آيا بايد ۵۰ سال ديگر جنگيد؟ اهميت كار ماندلا در گفت وگو و صلح با رژيم نژادپرستي بود كه بدترين نوع جنايت را مرتكب مي شد. گفت وگوي ماندلا مكمل مبارزه او بود كه اگر اين گفت وگوها نبود، مبارزات او نيز به سرنوشت مبارزه موگابه در زيمبابوه منتهي مي شد. اكنون در افغانستان با پديده اي به نام طالبان مواجه هستيم. در واپسگرايي و اقدامات ضدانساني اين گروه ترديدي نيست، با اين حال فراموش نكنيم؛ <<گر حكم شود كه مست گيرند/ در شهر هر آنكه هست گيرند>> روزي كه بيست سال پيش امريكا و كل ارتش متحدان آن به افغانستان آمدند، همه فكر مي كردند كه طالبان عمرش به پايان رسيده است، ولي سال گذشته، پمپئو و طالبان از موضع برابر در قطر گفت وگو كردند!! القاعده در افغانستان نابود شد، ولي طالبان خير. چرا؟ چون مي توان يك كشور را اشغال كرد، ولي نمي توان فرهنگ و ساختار اجتماعي آن را به راحتي تغيير داد. طالبان واپسگرا نفوذ دارد، چون زمينه اجتماعي دارد. هر چند با توسعه اجتماعي و اقتصادي كشورشان، اين گروه نيز تغيير خواهد كرد. جنگ و توسعه نيافتگي موجب تقويت نيروهاي مرتجع مي شود.اكنون دو راه پيش روي سياست است؛ اول ادامه وضع موجود و دوم آغاز گفت وگو براي حضور فراگير. امريكا دير يا زود حضورش را در اين كشور كمتر و كمتر خواهد كرد. طبعا دولت افغانستان بدون حضور آنان قادر به ادامه حيات نخواهد بود. به علاوه كشورهاي ديگر هم اجازه نمي دهند طالبان قدرت كامل را بگيرد. اين به معناي جنگ است. انفجار اخير در يك مركز آموزش عالي در كابل روح و روان همه را نابود مي كند. كشتارهايي كه از شيعيان و ديگر گروه هاي قومي و ديني مي شود ويرانگر است و آينده تيره اي را براي افغانستان ترسيم مي كند. بدون يك افغانستان آرام و رو به پيشرفت، ايران نيز دچار مشكلات جدي خواهد شد. نه ادامه وضع موجود و نه جنگ راه حل افغانستان نيست كه اگر بود در همان سال ۲۰۰۱ به نتيجه مي رسيد. گزارش هاي سازمان ملل نشان مي دهد كه كشتار غيرنظاميان در سال هاي اخير به مراتب ابعاد بزرگ تري پيدا كرده است. بنابراين بايد دور جنگ را خط كشيد. چه راهي باقي مي ماند جز گفت وگو؟ پس اصل گفت وگو را بايد تاييد كرد، مشروط بر اينكه معطوف به كاهش خشونت و آلام مردم افغانستان و حركت به سوي آرامش و صلح باشد. اينها به معناي تاييد و به رسميت شناختن افكار و اعمال زشت گروه طالبان نيست، اگر چنين بود گفت وگو ضرورتي نداشت همين جنگ بي پايان را ادامه مي دادند. البته بخشي از انتقادات به اين گفت وگوها ناظر بر اين است كه چرا با كشورهاي ديگر يا در داخل كشور گفت وگو نمي كنيد. اين نقد وارد است ولي راه آن نفي گفت وگو با سايرين نيست بلكه تاييد آنها ضروري است. آنچه كه نوشته شد آيا به معناي تاييد اين گفت وگوها است؟ خير نه تاييد است و نه رد، چون بايد از جزييات خبر داشت. ولي اصل گفت وگو را نبايد رد كرد، نه با هيچ كشور و قدرت ديگر و نه با هيچ گروه سياسي داخلي. هدف از سياست كاهش درد و بدبختي است و نه صدور احكام عليه افراد و مجازات كساني كه پيش تر جنايت كرده اند كه در اين صورت بايد تا پايان جهان، جنگ را ادامه داد. متاسفانه همان قدر كه برخي دست اندركاران حكومتي با اين مفهوم از گفت وگو بيگانه هستند. منتقدين آنان نيز چنينند. ما بايد از هر نوع گفت وگويي، بدون قيد و شرط در هر سطحي دفاع كنيم، مشروط بر اينكه به كاهش خشونت و درد و رنج مردم و حركت در مسير تفاهم و صلح و سازش منجر شود.
منبع : روزنامه اعتماد شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹