آمار میگوید حدود ۶۰ سال پیش در کشور چین، ۴۸ میلیون نفر از گرسنگی جان دادند (یعنی بیش از نیمی از جمعیت ایران)، اما اکنون وضعیت این کشور چیست؟ برمبنای شاخص برابری قدرت خرید، این کشور با ۲۳ هزار میلیارد دلار تولید در صدر کشورهای جهان قرار دارد؛ یعنی از امریکا و کل اتحادیه اروپا نیز بالاتر است.
اما چگونه چنین معجزهای رخ داد؟ برای این سوال پاسخهای متعددی بیان شده و همچنان پاسخدهی به این سوال ادامه دارد. شاید بتوان مهمترین نکته را در یک جمله خلاصه کرد: این کشور پوست خود را کند و صدها تابو را شکست!
مائو، رهبر انقلابی ایدئولوژیک کمونیست مبتنی بر اندیشههای آن زمان چه کرد؟ بهتر است تصویری از قبل از اصلاحات را با هم مرور کنیم.
در عرصه اقتصاد، سیاست خودکفایی اقتصادی را انتخاب کرد. واردات محصولات خارجی، کار کردن با خارجیها و جذب سرمایه خارجی عملی ناپسند و غیرارزشی بهحساب میآمد.
در عرصه سیاست خارجی، سیاست درهای بسته را انتخاب و نمایندگیهای سیاسیاش را در بسیاری از کشورها تعطیل کرد.
در عرصه فرهنگی، انقلاب فرهنگی بهوجود آورد. برای حذف عوامل ضدانقلابی از جامعه (بستن مدارس، تأسیس واحدهای ایدئولوژیک به رهبری جوانان و...) که به کشتار میلیونها چینی بهخاطر تصفیه ایدئولوژیک ختم شد، دانشگاههای چین بهمدت ۴ سال تعطیل و دانشجویان و اساتید برای کار به مزارع فرستاده شدند!!
البته تمام برنامههای مائو ناکام یا اشتباه نبود. با اینکه مائو چین را بهسمت صنعتی شدن پیش برد، مردم در طول ۲ دهه حاکمیت بیچونوچرای اندیشههای کمونیستی مائو، فقیرتر شدند و کشور به ورشکستگی نزدیک شد. بعد از مردن مائو، فرد دیگری به قدرت رسید. حاکمان چینی آماده پوستاندازی شدند. حالا برسیم به این نکته که چین چگونه پوست خودش را کند؟
تحلیل و تجویز راهبردی:
نسل جدید قدرت به رهبری دنگشیائوپینگ که جایگزین مائو شده بود، حزب کمونیست را مجاب کرد که بهجای آرمان همیشگی و ناموسی مبارزه طبقاتی، رشد اقتصادی و معیشت مردم را هدف اصلی قرار دهد.
برنامهریزی متمرکز دولتی جایش را به آزادی نسبی اقتصادی داد. مثلا به کشاورزان اجازه دادند بهصورت محدود خودشان تصمیم بگیرند چه بکارند و چگونه محصولاتشان را ارائه کنند. حاصل چه شد؟ بازدهی کشاورزان ۴ برابر و بازدهی زمینها ۲ برابر شد!
در حوزه صنعت، از آنجایی که فرهنگ آن زمان چین با کلمه خصوصی مشکل داشت، تصمیم گرفتند شرکتهای مردمی راه بیندازند. یک نکته جالب آنکه شرکتهای غیردولتی نمیتوانستند بالای ۷ نفر نیرو داشته باشند، چون سرمایهدار محسوب میشدند! اما این تابو را نیز شکستند. ۹۵ درصد قیمت کالاها در مغازهها توسط دولت کنترل میشد که این مسئله به ۵ درصد کاهش پیدا کرد؛ یعنی کاملا برعکس. در عرصه سیاست خارجی نقطه تمرکز، «تعامل با خارج به نفع اقتصاد داخل» شد. چینیها در ازای هر گونه حمایت سیاسی از سایر کشورها، چند امتیاز اقتصادی از کشور مقابل دریافت میکردند. با همین برنامه واردات انرژی، کالا و فناوری را به کشور خود ارزان و صادراتشان را تقویت کردند.
در عرصه بینالملل، درهای بسته به درهای باز تبدیل و از فعالیت شرکتهای خارجی تابوشکنی شد. در سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۵ میلادی سرمایهگذاری در این کشور رشدی حدود ۵۵۰۰ درصدی پیدا کرد.
از چین میتوان هزاران نکته آموخت اما اگر بخواهم یک نکته تجویزی انتخاب کنم، چنین خواهد بود: اگر همان راهی را برویم که همیشه میرفتیم، به همان جایی میرسیم که همیشه میرسیدیم. باید پوست خودمان را بکنیم، برخی تابوها را کنار بگذاریم، اهداف جدید انتخاب کنیم و دستمان را در بهرهگیری از ابزارها باز بگذاریم. بهقول چینیها «مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد، مهم این است که بتواند موش بگیرد! »
مجتبی لشکربلوکی - استاد دانشگاه
منبع : روزنامه صمت 99.08.26